داستان حضور هميشگي خدا

تصوری داشتم که در کنار ساحل با خدا قدم می زدم.

خیال کردم در آسمان تصویری از زندگی خودم را دیدم.

در هر قسمت دو جای پا دیدم یکی متعلق به من و یکی متعلق به خدا.

وقتی آخرین تصویر زندگیم را دیدم، به جای پای روی شن ها نگاه کردم.

دیدم که چندین زمان در زندگیم فقط یک جای پا بیشتر نیست.

دریافتم که این، درسخت ترین لحظات زندگیم اتفاق افتاده.

برای رفع ابهامم از خدا سوال کردم:

خدایا تو خود گفتی، که اگر به تو ایمان بیاورم هیچ زمانی مرا تنها نخواهی گذاشت.

دیدم که در سخت ترین لحظات زندگیم فقط یک جای پا بیشتر نیست چرا در زمانی که بیشترین نیاز به تو داشتم تنهایم گذاشتی خدا فرمود: بنده ی عزیزم تو را دوست دارم و تنهایت نمی گذارم در مواقع سخت اگر یک جای پا می بینی در آن لحظات تو را بدوش کشیدم.

حكايت معلم و آموزش

معلم نگاهی به کلاس انداخت و به بچه ها گفت: میخوام یه بازی با هم کنیم.

فردا هر کدوم یک کیسه پلاستیکی برداشته و درونش رو به تعداد آدم هایی که از اونها بدتون میاد سیب زمینی ریخته و به کلاس بیارید.

فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی سر کلاس حاضر شدند.

در کیسه بعضی 2 تا و بعضی 3 و بعضی ها هم بیشتر سیب زمینی بود.

معلم به بچه ها گفت تا یک هفته هر کجا که میرن کیسه پلاستیکی رو هم همراه ببرند.

روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع به شکایت از بوی بد سیب زمینی های گندیده کردند.

بعلاوه اونهائی که سیب زمینی بیشتری در کیسه داشتند از حمل اون خسته شده بودند.

بعد از یک هفته بازی تموم شد و بچه ها راحت شدند.

معلم پرسید : از اینکه سیب زمینی ها رو یک هفته با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟

بچه ها از اینکه مجبور بودند سیب زمینی های بد بو و سنگین رو همه جا ببرند شکایت داشتند.

اونوقت معلم منظور اصلی خود رو این گونه بیان کرد:

این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هائی که دوست ندارید  رو در دل نگه می دارید و همه جا با خود می کشید.

بوی بد کینه و نفرت قلب شما رو فاسد میکنه و شما اون رو همه جا با خود حمل می کنید.

حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها رو فقط برای یک هفته نتونستید تحمل کنید، پس چطور میتونید بوی بد نفرت رو برای تمام عمر تحمل کنید؟